۱۳۹۰ دی ۱۸, یکشنبه

نگاهی به مصاحبه مسیح علینژاد با رضا پهلوی


نگاهی به مصاحبه مسیح علینژاد با رضا پهلوی


خانم مسیح علی نژاد مصاحبه ایی با رضا پهلوی داشت که آقای پرفسور دباشی با چهچه و به به آنرا در صفحه فیس بوک خود گذارده بودند که توجهم را جلب کرد و منهم کامنت کوتاهی ذیل آن نهادم که درعرض چند دقیقه به تیر غیب گرفتار و محو شد. لذا تصمیم گرفتم این یاداشت را بنویسم.
قبل از اینکه نگاهم را به مصاحبه مورد نظر بگویم بهتر میدانم چند نکته ضرور را یاد آوری کنم.

1
ـ من همانقدر که شیعه ـ سنی کردن جامعه را در قلمروی سیاست نظری «ونه عملی» مبتذل و ناشی ازعامیگرایی سیاسی میدانم، جمهوری طلبی و مشروطه طلبی را نیز نوعی عوامگرایی سیاسی میدانم. درعرصه سیاست واقعی ممکن است قضیه قدری فرق کند، ممکن است مثلاً در سوریه، عراق، بحرین و عربستان امروز، یک جریان سنی بعلت تقابلش با نوعی جمهوری اسلامی سمت گیری سیاسی بهتری داشته باشد تا یک جریان شیعه ولی این وضعیت های عملی اصل مسئله را تغیر نمیدهد.
در تجربه رفراندم برای سلطنت و جمهوریت حدود 4 دهه پیش در اسپانیا و یونان تقریباً همزمان، اسپانیا راه مشروطه سلطنتی را پیش گرفت و یک دموکراسی پایدار ایجاد کرد و یونان راه جمهوری را که عملاً به حکومت خانوادگی پاپاندرئوها و حزب پاسوک (حزب سوسیالیست) منتهی شد که یونان راغرق فساد کرده به و ورشکستگی کشاندند. در کامبوج پرنس سیهانوک هم شاه بود و هم رهبرتشریفاتی و نمادین جنبش ضد آمریکا و بعد هم رهبرضد خمر های سرخ. از این نمونه های تاریخی فراوان وجود دارد.
پس با این مقدمات من نه جمهوری طلب هستم ونه سلطنت طلب نه دیکتاتوری نظامی طلب و در عین حال هرسه بطورِ مشروط به شرایط میتوانم باشم و هستم
.
با این توضیحات، ایراد و انتقاد من به آنهایی که قبل از«جنبش سبز» و ظهور چهره هایی چون موسوی و کروبی بررأس این جنبش مردمی، برای خود دکان جمهوریخواهی با سرقفلی سنگین زده بودند و تمام سرمایه آنرا هم از قِبَلِ جنایات آیت الله خمینی و وارث او خامنه ایی و تاریخ نویسی سیاسی پهلوی ستیزانه تأمین کرده بودند، کاری جز صاف کردن جاده برای جمهوری سپاه، بسیج و مافیای اقتصادی پشت سرِآن پس از مرگ رهبر نداشتند. این جمهوری طلبان بی توجه به فقدان کامل پیش زمینه های یک دموکراسی جمهوری خواها نه؛ وجود احزاب دارای پایگاه و تشکیلات و برنامه مردمی، دستگاه قضایی سالم و.. دم از جمهوریخواهی میزدند و این جمهور یخواهی آنان نه برابر نهادی علیه حکومت ولایی بلکه«درعمل» در برابر سلطنت واژگون شده پهلوی تعریف ایجابی خود را می یافت. اگر به نوشتار های سیاسی آنروز برگردیم و آنها را مرور کنیم می بینیم که لبه تیزهمه آنها متوجه دردرجه اول نفی پهلویسم و بطور غیر مستقیم کوبیدن شخص رضا پهلوی بعنوان مدعی سلطنت منسوخه بود.
2 ـ «تبلیغات افشا گرانه» یک مرحله ضرور در پیکار سیاسی بخاطر دموکراسی است. هدف از آن دردرجه نخست افشای چهره واقعی رژیمی است که ضد مردم است ولی بضرب و زور دستگاه نیرومند تبلیغاتی حکومتی، خود را چیز دیگری نشان داده و میدهد.
افشاگری خود هدف نیست بلکه وسیله ایی برای بسیج مردم است تا با شناساندن چهره رژیم ضد مردمی به سازمانیابی خود برای براندازی آن رژیم به پردازند!

کار افشا گرانه یک عمل سلبی است که منطق ایجابی خود را دارد و اگر رویه ایجابی و اثباتی در آن در نظر گرفته نشود، میتواند به آن نتیجه ایی که مورد نظر است نرسد. مجاهدین افغان نمیخواستند حکومت چپ دکترنجیب را با طالبان جایگزین کنند ولی آنجور شد که منطق حوادث ایجاب میکرد نه میل آنها! ما مردم ایران نمیخواستیم جای دیکتاتوری شاه و حکومت شادروان بختیار را با استبداد اوباش و هیئت چی ها و سرمایه خواران بازار و کسانی مثل خمینی، خامنه ایی و احمدی نژاد جایگزین کنیم ولی کردیم !
پس! افشاگری گام نخست برای اگاهانیدن و سازمان دادن مردم است ولی سازمانگری هم بخودی خود هدف نیست بلکه گامی برای رسیدن به یک نظم اجتماعی سیاسی بهتر است. از این رو باید بین این سه مرحله یا گام یک رابطه منطقی وجود داشته باشد. افشاگری باید سازمان دهنده و متحد کننده باشد. اتحاد و سازمانیابی هم باید برای استقرار نظمی بهتر باشد نه فقط تصرف قدرت سیاسی. لذا این سه حلقه یا مرحله باید متصل بهم و درخدمت تکمیل هم باشند.

پس از این مقدمات، سئوال من از خانم علینژاد اینست که شما بی حاصل کوشیدید تا با منکنه قراردادن و چلاندن رضا پهلوی بقصد تخریب و کوچک کردن او برای خود پوئن ژورنالیستیک کسب کنید. شما پاسخهایی را که باید میگرفتید، گرفتید و از این چالش ژورنالیستیک روفوزه خارج شدید. ولی سئوال من از شما اینست: شما اگر نه در پی آوازه بلکه بفکر ژورنالیسم متعهد در یک کشور استبداد زده هستید، با این مصاحبه، به کدام یک از آن سه مرحله مورد نیاز پیش گفته رسیدید؟

خانم علینژاد جامعه ما تشنه صداقت ژورنالیستی است نه زبل بازی و رو کم کنی ژورنالیستیک
!
بیماری مرگبار ولی کم شناخته ایی که در جنبش ما مردم ایران، پس ازسرنگونی شاه بر ما چیره شده، از فقدان هماهنگی گذشته تقابل خنثی کننده این سه مرحله در جنبش دموکراسی خواهی مردم ما بوده است. امروز هرکس میتواند یک رادیو یا تلویزیون راه بیاندازد، یک سایت معتبر اینترنتی بزند، روزنامه بیرون دهد و توپخانه افشاگری پر سر و صدای خود را متوجه رژیم کند و با تکرار مطالبی علیه رژیم، که گوشهای مردم از شنیدن آنها دیگر خسته شده است، خود را اپوزیسون بنامد. پس در یافت جواز و ورود به کلوپ اپوزیسیون و به نسبت اعتبارجواز و یافتن قدری اشتهار میتواند تمام اعتبار آن جواز را در خدمت تفرقه آفرینی و تخریب هر چهره ایی که میتواند به بسیج و تشکل مردم و افکار عمومی علیه رژیم کمک کند بپردازد. در این میان آنچه برای یک ناظر مثل من دشوار است اینست که چه کسی از روی جاه طلبی، بی مسئولیتی یا فقدان نگاه استراتژیک روی این آتش شخصیت کشی نفت میپاشد و چه کسی با مأموریت همان کار را میکند.
مبارزه مردم ما تا حدود بسیار زیادی ازمرحله افشای رژیم گذشته است و مدتهاست از ما، رهیافتهای سازمانگرانه و اتحاد طلبانه را میطلبد. دیگر کَکِ رژیم از افشای اینکه در این زندان و یا در آن بازداشتگاه چه تعداد را کشته و یا شکنجه داده اند، گذشته است. اوج این افشاگری جنایات انجام شده توسط رژیم، پدیده کهریزک بود که به همت، جسارت و احساس مسئولیت اخلاقی کروبی پرده از آن برگرفته شد. حال دیگر رژیم در پی آنست تا از اپوزیسوین خُرد و کلان و اعتبار آنها برای سنگ اندازی در راه اتحاد مردم استفاده کند. تخریب شخصیت تا مرحله ایجاد تنش در بین خود منتقدین و مخالفین رژیم در پس ماسکهای گوناگون، اصلی ترین ساز وکار اطلاعات رژیم است. واین به این معنی نیست که کسی که به این ورطه میغلطد الزاماً آگاهانه این کار را میکند.
آدمها، جریانها و سازمانهای سیاسی که دارای بار و سرمایه سیاسی مثبت هستند، سرمایه هر جنبش آزادیخواهانه اند. تخریب این سرمایه عملاً خدمت به ارتجاع است چه اگاهانه و چه ناآگاهانه. تازه ترین نمونه چنین رویکردی، زنده یاد داریوش همایون بود. تا زنده بود از چپ و راست تخریب شد و وقتی درگذشت حتی سایت تابناک پاسدار محسن رضاعی هم از او با زبانی الکن به نیکی یاد کرد. چرا؟ چون گفته بود در صورت حمله به ایران ما در کنار رژیم خواهیم ایستاد. مسئله، نقد این موضع گیری همایون در اینجا نیست. پس از درگذشت او بسیاری از تخریب کنندگانش برایش قصیده سرودند چون دیگر نبود.

تبدیل مسائل تاریخی به مسائل سیاسی روز، تبدیل بحث فلسفی و اعتقادی و ایمانی به مسئله روز، اسلام و ضد اسلام، روحانیت و ضد روحانیت و حتی سکولاریسم و ضد سکولاریسم را به مسئله عاجل عملی جنبش تبدیل کردن، یعنی سوخت رسانی به حریق تفرقه، که در پشت آن، رژیم کمک رسانی و سوخت رسانی میکند
.
اگر قرارشود مبحث تاریخ را با سیاست بیامیزیم هیچ یک مدعیان دموکراسی، حتی شریفترین چهرهای جنبش سبز امروزمان هم از این غربال و فیلتر داوری تاریخی ـ سیاسی رد نخواهند شد و اگر قرار به رد شدن باشد، مسلماًکسانی مانند خانم مسیح علینژاد( حتی برغم تاریخ سنی خود) بعد از محمد رضا شاه پهلوی ( از رضا پهلوی صحبت نمیکنم) از این فیلتر خواهند گذشت! از جناب پروفسور دباشی صحبت نمیکنم که ممکنست عمرشان هم توی این صف تلف شود و شانس عبور نیابند. از خانم علینژاد می پرسم آیا میتوانند صادقانه بگویند، با توجه به اینکه از یک خانواده مذهبی برآمده اند، که پدرو مادرشان مثل میلیونهای دیگرهوراکش جوخه های مرگ سالهای آغازین و میانی انقلاب نبوده اند؟ میتوانند بگویند اگر این سئوال را در برابر آن جوانان جنبش سبز، نظیر شهید روح المینی که هنوز هم پدرش هوراکش سرکوب وکشتار معترضین سبز ومفتخر به «فتنه»ستییزی است بگذاریم چه خواهیم شنید؟

خانم علینژاد! اگر متصل کردن فرزندان به جرایم پدران مستوجب سلب مشروعیت شود به جرأئت میتوان گفت که ما حلال زاده سیاسی در این مملکت نداریم. پس چرا شما فقط باید به رضا پهلوی بند کنی و نه مثلا به آقای دکتر خزئلی؟ یا سید احمد و سید حسین خمینی؟ چرا نمیروی با آنها مصاحبه کنی؟

برای جامعه روشنفکر بر آمده از انقلاب و بیش از همه جنبش اصلاح طلبی، ملی مذهبی ها، و همه آنهایی که شریک انقلاب بهمن بودند هیچ سندی دال بر کم صداقتی آنها بیش تر از این نیست که هیچگاه نخواستند صراحتاً بگویند واعتراف کنند که آنها تصوری تمام عیار از رژیم شاه و خاندان پهلوی را به جامعه نشان داده بودند. رژیم شاه دیکتاتور و جنایتکار آیا در کارنامه سیاسی او جز جنایت و خیانت واقعاً چیز دیگری نبود؟

آیا شرط صداقت با ملت و تاریخ نیست که ازکارهایی بزرگی که در دوران او انجام شد؛ از اصلاحات ارضی، توسعه دانشگاه ها، سواد آموزی، خارج کردن میلیونها هکتار ارضی جنگلی و مراتع از دست خوانین و فئودالها، ایجاد یک دیوانسالاری مدرن، کشاندن زنان از شبستانها به صحنه سیاسی و دادن حق رأی بدانان، پایه ریزی صنایع مدرن ایجاد موازنه سیاسی در حدی که در آن روزگار مقدور بود بین شرق و غرب و تأسیس اوپک و.. ، هم قدری گفته شود؟ تصویری که شما و ما انقلابیون ضد شاه از او به ملت دادیم با حقایق تاریخی سازگاری ندارد. تصوری خون آلود و تماماً چرکین. اگر ما امروز نخواهیم با صداقت با نسل معاصر سخن بگوییم فقط هزینه یک قضاوت نادرست تاریخی را به نسل های آینده تحمیل کرده ایم.
نگارنده مثل بسیار ی دیگر از زندانیان و شکنجه شدگان دوران شاه، کمترین توهمی در باره دیکتاتوری شاه ندارم. ولی با در نظر گرفتن شرایط آنروز دنیا؛ دوران جنگ سرد و آن جایگاه ژئو پولتیک ویژه میهن ما، امروزمیگویم؛ بدیل دیکتاتوری شاه یا همین جمهوری اسلامی بود یا حکومتی کمونیستی برهبری حزب توده اگر ما اینرا آنروز ندانستیم «باید» امرزو بدانیم! بقیه داستانها از جمله قصیده سرایی در باره دموکراسی بازاربنیاد مصدقی یک افسانه و توهم بیش نیست.عاشورا سازی 28 مردادی نیز ابزار گرایانه هدفش مفهوم سازی« نیروهای دموکراتیک ضد شاه» بوده است که در پیشکاه دموکراسی تاریخ هیچ یک از آنان نمره قبولی نمی آورند. آن نیروهای دموکراتیکی را که رژیم آزادی کش و ضد دموراتیک شاه سرکوب کرد عمدتاًعبارت بودند از: موتلفه و پدر خوانده آن فدائیان اسلام، مجاهدین خلق، فدائیان خلق، حزب توده و بسیاری گروههای دیگر کمونیستی چینی و آلبانیایی. تا انجا که به جبهه ملی و سایر جریان مشابه مربوط میشود آنها هرگز زیر آنچنان سرکوبی که به شاه نسبت میدهند نبودند و به لحاظ پیام سیاسی خود هم چیز مثبتی افزون بر آنکه شاه میگفت و میخوااست برای مملکت نداشتند. شاه میگفت بدون دمکراسی اقتصادی دموکراسی سیاسی بی زمینه است و امروز اگر ما این گفته را نادرست بدانیم از داوری درست دور شده ایم.

مصاحبه خانم مسیح علینژاد با رضا پهلوی جنبه رو کم کنی داشت. مایلم از خانم مسیح علینژاد بپرسم که آیا جرائت اینرا بخود میدهد و یا به او اجازه داده میشود، تا مشابه چنین مصاحبه ایی را با بنی صدر، خاتمی و خانم شیرین عبادی که تا همین سه سال پیش از دمسازی اسلام و دموکراسی در همین جمهوری اسلامی دم میزد و چشم بر روی تاریخ خونین این جمهوری می بست، با اقای سعید حجاریان که تا 4 سال پیش از مشروطه اسلامی با حفظ مقام ولایت فقیه سخن میگفت، از همین میر حسین محبوب خودمان که امروز مردم عاشقانه دوستش دارند بخاطر 8 سال نخست وزیری اش در دوران تحکیم استبداد و کشتارهای بزرگ، یا با سید حسن خمینی که کسی از او راجع به پدر و پدر بزرگش و کارهایشان نمیتواند بپرسد، مصاحبه ایی کند؟

خانم مسیح علینژاد و جناب دباشی! تقویت عامیگری سیاسی و مارکِشی بجای مار نویسی کمکی به نزدیک کردن ما مردم بهم نمی کند. در پناه توپخانه پر سر و صدای تبلیغات بی اثر خود علیه رژیم، شخصیت هایی را که میتوانند درخدمتِ گذارمملکتمان به دموکراسی باشند تخریب نکنید!
توضیح اینکه نه خبری از آن کنگره ایی که رضا پهلوی در صدد ایجادش هست خبری دارم و نه میانه خوبی با سلطنت طلب جماعت. ولی معتقدم شاهزاده رضا پهلوی صادقانه با انگیزه میهن پرستانه و دموکراتیک زندگی خود و خانواده اش را وانهاده و غم مرگ خواهر و برادر خود را به کنار گذارده و در کنار این ملت برای دموکراسی مبارزه میکند. مبارزه او بُرد عملی کمتری از مبارزه کسانی مثل خانم شیرین عبادی، بنی صدرو یا فلان جریان تاریخ گذشته سیاسی یا آقای اکبر گنجی و پروفسور دباشی ندارد! از کوچک کردن او و قرار دادن او در تنگنای اینکه نسب شهریاری و یا کاندیداتوری شاهی خودش را انکار کند چیزی نصیب مبارزه آزادیخواهانه ما نمیشود.
بگذارید انرژی ما صرف این بحثهای مخرب نشود! با احساس مسئولیت اخلاقی به تلطیف فضای سیاسی، به نزدیک شدن مردممان بهم کمک کنیم و بستر یک آشتی وسیع ملی را پی ریزی کنیم! و بدانیم بار کج به منزل نمیرسد اگر می خواست برسد بار این جمهوری اسلامی که ما ساختیم باید میرسید!

مقاله فوق برگرفته از پایگاه ایران سبز میباشد                        

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درباره من

در دموکراسی، پیش فرضهایی مانند لزوم، احزاب سیاسی ،انتخابات و سازه هایی،که بدلیل قدرت زا بودن به زورمحوران امکان میدهد تا مصالح ملت و کشور خود را فدای منافع خود بنمایند با اهداف دموکراسی در تضاد هستند. توضیح این تابوها و راه برون رفت از بن بستهای موجود در دستور کار این وبلاگ است