۱۳۹۰ تیر ۲, پنجشنبه

اعتصاب زندانیان در نوشته ای از ف. م. سخن



"خبر تکان دهنده است. ۱۲ نفر از زندانيان سياسی در زندان اوين به عنوان اعتراض به کشته شدن دو تن از زندانيان سياسی، هاله سحابی و هدی صابر، دست به اعتصاب غذا زده اند! هنوز نمی دانم کم و کيف اين اعتصاب چگونه است و اعتصاب کنندگان، جز يک اعتراض عمومی، در انديشه رسيدن به کدام هدف و يا اهداف مشخص هستند؛ اما اکنون آنچه مهم است اين است که خود اين اعتصاب با توجه به شرايط موجود بسيار نگران کننده است و در بطن خود می تواند به فاجعه های ديگر منجر شود. حاکميت نشان داده است که نه گوش شنوايی دارد و نه برای جان و آبرو و حيثيت انسانها و حرمت مال و جان شهروندانش ارزش و احترامی قايل است. شايد هم، چنان که گفته می شود، برنامه ای برای نابودی فيزيکی مخالفان سر سخت و استوارش تدارک ديده و حداقل از حذف نهايی فيزيکی شماری از مخالفان سرشناس استقبال کند. اما در داخل هم بايد کاری کرد. فکر می کنم اين بار به جای تقاضای يک طرفه شکستن اعتصاب از زندانيان بی پناه، کسانی از شخصيت های سياسی و مدنی شناخته شده خود در حمايت از زندانيان دست به اعتصاب غذا بزنند. گرچه شايد از عزيزی چون خاتمی نمی توان چنين انتظاری داشت، اما ديگران چطور؟ نمی خواهم از راه دور غيرمسئولانه حرف بزنم اما راستی تا کی بايد تن بر هر نوع خفت و شکست داد؟ روشن است تا ابتکار عمل نباشد و منفعلانه حرکت کنيم، کار پيش نمی رود. عبرت آموز است که هنوز هم خيابانی در قلب تهران و در جوار سفارت انگليس به نام «بابی ساندز» ايرلندی است که ربطی هم به ما و مردم ما ندارد. چرا هدی صابر بابی ساندز ما نباشد؟ در دعوا نان و حلوا تقسيم نمی کنند. در برابر حاکميت مهار گسيخته و مطلق العنان چه بايد کرد؟ حتی متأسفانه دوستان مسلمان ما نام حرکت اعتراضی اعتصاب غذای خود را «روزه سياسی» می گذارند. اين اصطلاح چه محتوا و بار دينی و يا سياسی دارد؟ از صبح تا غروب از غذا و نوشيدنی ها امساک کردن و غروب افطار کردن؟ روشن است که چنين عنوانی (مانند نماز وحدت) و چنين اقدام لطيفی نه محتوای دينی و شرعی دارد و نه بار سياسی مؤثری با خود حمل می کند. در نتيجه نه به سود دين است و نه به سود سياست و مبارزه. اعتصاب غذا به عنوان يک اقدام اعتراضی و سياسی معنا و فرجام و هدف خاص خود را دارد که با دستکاری در مفاهيم و جعل عناوين ديگر حاصل نمی شود و در واقع چنين اعمالی لوث کردن و دستمالی ارزش هاست که بايد از آن اجتناب کرد." «حسن يوسفی اشکوری، جرس»
حقيقتا دشوار است در اين باب نوشتن چه تا خود دستی بر آتش نداشته باشی، محال است درد سوختن را حس کنی. اما، مگر جز اين است که اهل قلم و انديشه با کلام و کلمه به عمل می رسند و درست و نادرست را از هم تفکيک می کنند. پس ايرادی نخواهد داشت اگر در مقابل از جان گذشتگی دوازده قهرمانِ عرصه ی انديشه چند کلمه ای بنويسيم شايد راهی برای پايان پيروزمندانه ی اعتصاب غذای اين عزيزان پيدا شود.
نخست، وضعيت جامعه ايران و نگاه اکثريت مردم به رويدادهای سياسی ست. حقيقت اين است که مردم عادی به آن چه در زندان ها می گذرد بی توجه اند. از مردان سياست ايران نيز انتظار هيچ کاری جز ابراز تاسف و بحث و جدل بر سر کلمات اعتصاب غذا و روزه سياسی نمی رود. اين که آقای اشکوری می گويند در داخل بايد کاری کرد، و شخصيتی چون آقای خاتمی را هم از ميان گزينه های داخلی حذف می کنند، سخنی ست که بارِ سنگين ترديد و دودلی در آن ديده می شود و اين بی دليل نيست؛ ايشان به درستی می گويند: "حاکميت نشان داده است که نه گوش شنوايی دارد و نه برای جان و آبرو و حيثيت انسانها و حرمت مال و جان شهروندانش ارزش و احترامی قايل است. شايد هم، چنان که گفته می شود، برنامه ای برای نابودی فيزيکی مخالفان سر سخت و استوارش تدارک ديده و حداقل از حذف نهايی فيزيکی شماری از مخالفان سرشناس استقبال کند...". در چنين وضعيتی طبيعی ست که کم تر کسی در "داخل" به عملی چنين پر هزينه رغبت پيدا می کند.
اما زندانيان سر افراز ما با اين همه مصيبت چه بايد بکنند؟ آيا سکوت و عدم توجه مردم نشانه ی بی حاصل بودن اسارت زندانيان ماست؟ به اعتقاد من خير. همين که زندانيان سرافراز ما، از جان و مال خود گذشته و گوهر پُر بهای آزادی را در گندابِ اسارتگاه ها جست و جو می کنند، ارزشی ست که امروز هم نه، فردا يقينا قدر شناخته خواهد شد. در تاريخ معاصر، نمونه ی زندانيان سياسی بيست و پنج ساله ی دوران شاه را داريم. زمانی که عباس حجری، محمدعلی عمويی، رضا شلتوکی، تقی کی منش از اعضای سازمان افسری حزب توده ايران بيست و پنج سال در زندان ماندند ولی از امضای عفونامه خودداری کردند، جامعه ی ايران نه تنها از آن ها خبر نداشت، بل که اصولا چيزی به نام سياست برای مردم بی اهميت بود. اگر امروز وسايل ارتباط جمعی و رسانه های اينترنتی خبر زندانيان سياسی را حداقل به کسانی که به اينترنت دست‌رسی دارند منتقل می کنند، در آن روزگار کم ترين اطلاعی از اين زندانيان به بيرون درز نمی کرد. اگر امروز در اثر تبه کاری های آشکار حکومت اسلامی، اميدی به تغيير و دگرگونی هست، در آن روزگار به خاطر رفاه روزافزون مردم، کم ترين اميد و دورنمايی برای تغيير نظام سياسی ايران وجود نداشت و چيزی که به ذهن هيچ کس، حتی خوش‌بين‌ترين تحول‌خواهانِ دوران نمی رسيد، تغيير رژيم سلطنتی ايران بود.
با اين وجود زندانيان سياسی بيست و پنج سال با افتخار و سرافرازی در زندان ماندند، و با ماندن شان مقاومت و پايداری در مقابل استبداد را تبديل به آموزه و چراغ راه کردند. نه مردم در آن دوران می دانستند که اينان کيستند، نه برای آزادی آنان جز معدودی فعال سياسی در خارج از کشور کسی تلاش و فعاليتی می کرد. اينان در آن زمان زنده‌به‌گورانی بودند که هيچ کس از وجودشان خبر نداشت.
و اکنون مردانِ سر افرازِ آزادانديش و استبدادستيزِ ملی-مذهبی ما در زندان اند و برای آگاه کردن مردم از فجايعی که در آن جا می گذرد دست به اعتصاب غذای نامحدود زده اند. اعتصاب غذايی که می تواند آسيب جدی به جسم و جان آن ها وارد کند و يا حتی منجر به مرگ شان شود.
به اين زندانيان سرافراز می گوييم کسانی که بايد پيام شما را بشنوند، شنيدند. کسانی که بايد عملی انجام بدهند، دادند. ادامه ی اعتصاب غذا، به تعداد شنوندگان و فعالان اضافه نخواهد کرد. ظرفیّت جامعه ی ما همين است. شما بايد باشيد، تا راه آزادی و ستيزِ با استبداد را در آينده به مردم نشان دهيد. اعتصاب شما، نوری افکند بر قسمتی از اين راه تاريک. برای ادامه ی راه، وجود شما لازم است.
اين سخنان را به عنوان يک ايرانی از هفتاد ميليون ايرانی می زنم. اگر به راستی برای شناساندنِ قساوتِ قلبِ عمله ی استبداد راهی جز به خطر انداختن جان باقی نمانده است، من نيز نه با اعتصاب غذا، که به شيوه ای ديگر چنين خواهم کرد، ولی کماکان باور دارم به قدرت کلمه و اين که برای گفتن و نوشتن بايد بود و باقی ماند. تا نظر زندانيان سرافراز ما چه باشد....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درباره من

در دموکراسی، پیش فرضهایی مانند لزوم، احزاب سیاسی ،انتخابات و سازه هایی،که بدلیل قدرت زا بودن به زورمحوران امکان میدهد تا مصالح ملت و کشور خود را فدای منافع خود بنمایند با اهداف دموکراسی در تضاد هستند. توضیح این تابوها و راه برون رفت از بن بستهای موجود در دستور کار این وبلاگ است